آهسته آهسته
دیشب ساعتِ هشت با یار رفتیم سینما فرهنگ فیلمِ "ساعتِ پنجِ عصر" رو دیدیم. قبل از رفتن به سینما یار بهم دوتا روسری به مناسب روزِ دختر هدیه داد.... مردی که واسه همسرش میره تو پاساژ انتظاری و دنبالِ هدیه می گرده، رو زمین نیست اگه هم اومد شما بذارینش رو سرتون که زمینی نشه...
یار میگه هیچ مردی یهویی دست رو زنش بلند نمی کنه، هیچ زنی یهو به مردشِ بی احترامی نمی کنه. طلاقِ یک زوج یهویی اتفاق نمی افته. باید مدتهای مدید آتیشِ اجاقِ یه رابطه خاکستر شده باشه که همه ی این چیزای یهویی اتفاق بیفته.
یار میگه باید هر روز حواسمون به رابطمون باشه. یار میگه مراقبت های روز به روز و تدریجی هست که از یه رابطه دوتایی افسانه میسازه.
بعد از همه ی این حرفا یهو منو تو آغوش میکشه، سرمو میذاره رو قلبش و درِ گوشی بهم میگه: "بیا قدرِ همو بدونیم..."
+یار :)