هیچ نرفت و نرود از دلِ من صورتِ او...

۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

(2/5/96)

دیروز ارتباط مون تلفنی و پیامکی بود. بیرون نرفتیم.

یار می گه صحبت و صحبت و صحبت...می گه بیا با هم حرف بزنیم.

میگه ممکنه با حرف زدن حالِ آدمه خوب نشه اما با حرف نزدن قطعا حالش بدتر میشه...

همسر میگه همیشه از هیجانها و احساسات منفی و مثبتت برام حرف بزن.

میگه نذار هیچوقت حرفی تو دلت بمونه. میگه هیجانی که ناگفته باقی بمونه باروته. انبار میشه و انبار میشه و عاقبت یه روزی انفجارش هم تو رو میسوزونه و هم منو و هم   آشیانه مونو.

یار میگه بیا حواسمون به رابطمون باشه.

هر روز و هر روز از من تشکر میکنه واسه صریح بودنم، واسه شفاف بودنم واسه مبهم نبودنم...

یار می گه حرف زدن رابطمونو صیقلی میکنه، فرم و حالت میده و در نهایت ازش یه تندیس باشکوه می سازه...

یار می گه از رابطه اگه غافل بشی پژمرده میشه و می پلاسه...

فرقِ یار با بقیه مذکرهایی که تا به حال دیدم اینه که واسه دوستت دارم گفتن جیره بندی نداره. هر روز و هر لحظه بهم میگه و نشون میده که منو دوست داره. رابطه ی ما میتونست خیلی عادی تر از اینها باشه اگر اون تلاش نمی کرد و انرژی نمیذاشت و من ازش انسان بودن رو یاد نمی گرفتم...

یار می گه بیا حرف بزنیم...

من به حرف زدن باهاش معتادم...

دلم میخواد امشب یه شام سبک و یه فلاسک چایی بردارم باهاش برم یه گوشه ی دنج بشینم و فقط حرف بزنم، گوش بدم و از جادوی صدا و چشمهاش مست بشم.

یار ِمن کوچه به کوچه،

خم به خم،

شهرِ دلم می داند...

 شهرِ دلم می خواند...

یارِ من هست که اندوهِ دلم کم بشود...

َ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۱۴
samberry

(1/5/96)

دیروز با یار رفتیم بازار وکیل.

شب قبلش کمی بینمون شکرآب شد. حس های غم داری رو تجربه کردیم. آقا واسم یه زنجیر و پلاکِ نقره با یه حلقه به شکل تاجِ پادشاهی خرید. کنار هم تو بازار قدم زدیم و از بوهای خوبِ بازار مست شدیم.

همسر جان میگه تو(یعنی من) پاشنه آشیلِ منی. میگه هیچ چیز و هیچ کس نمیتونهئ منو بهم بریزه جز غم و دل ناگرونیِ تو.

همسر میگه تلخی و غم تو رابطه هست و اجتناب ناپذیره اما مهم اینه که کش دار نشه. مهم اینه که ازش بگذری و فردا صبح وقتی چشم وا می کنی یه روزِ جدید همراه با یک دنیا فرصت واسه شاد بودن جلوی خودت ببینی.

همسر میگه رابطه مراقبت و آبیاری. همسر می گه رابطه مثل گل نیاز به توجه داره.

آقام مثل یه عقاب بالا سر رابطمون ایستاده و نمیذاره آب از آب تکون بخوره. بخاطرِ بودنش خیالم انقدر آسوده شده که کمتر نیاز به تحقیق و مطالعه تو زمینه رابطه پیدا می کنم. آخه خودش مثل یه دایره المعارف سیار می مونه و اغلب جواب سوالامو می دونه.

زندگی کنارِ همچین مردی انقدر برا من رشدِ همراه با شادمانی داشته که گاهی تصور می کنم دلیل اومدنم تو این دنیا فقط و فقط دیدن اون و زندگی در کنارش باشه.

از وقتی اومده تو زندگیم تاج ملکه گی رو سرم گذاشته. کنارش زندگیم چنان معنا گرفته که هر لحظه ی زندگیم غرق در خوشی و شادیه.

دیشب کنارش یکی از خاطره ساز ترین شبهای زندگی مشترکمون رو گذروندم.

هر روز و هر لحظه بخار بودنش خوشحالم و خدا رو شاکرم که سعادت همچین زندگیِ شاد و آرومی رو به من هدیه داد.

هر روز و هر ساعت واسه بهتر کردن و لذت بردن هر چه بیشتر از این رابطه تلاش می کنم و خواهم کرد.

یار که باشد چه؟ مرا کم،

از این روز و از این شب....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۱۲
samberry